یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

تشویق

سرم به کارم خودم گرم بود و تو دخترک نازنینم در حال دیدن سی دی مورد علاقه این روزهات "توت فرنگی کوچولو" یهو صدام کردی: مامان منو ببین !! سرم رو بلند کردم و دیدم دستات روی زمینه و پاهات رو گذاشتی روی مبل و داری سعی میکنی همونطوری خودت رو بالا بکشی و موفق هم میشی نگاهت کردم و گفتم  مامانی یه وقت نیفتی ؟ با دلخوری نگاهم میکنی و میگی باید بگی آفرین که بلدی !!!! احساس مادرانه ام که همیشه محتاط عمل میکنه نذاشت ببینم که تو ، این کارت رو هم یه پیشرفت میبینی و انتظار تشویق داری ازم...
27 شهريور 1392

فرشته کوچک

داری بزرگ میشی و من دلم برای روزهایی که با هم گذروندیم تنگ میشه... دیگه یواش یواش حرف زدنت داره تکمیل میشه... حرف "ر" رو دیگه درست میگی و چقدر هم با تأکید میگی که همه بفهمن بلدی ر رو تلفظ کنی. چقدر هم خوشحال میشی و به خودت افتخار میکنی. روزها وقتی یک ساعتی سرت به کار خودته و منم با کارای خودم سرگرمم یهو میدویی سمتم و دستات رو باز میکنی و با عشق صدام میکنی و من چقدر دلم میخواد تو دستای کوچولوی تو جا بشم و عشق بی پایانت رو با تمام وجود حس کنم...  روزها قبل از اینکه بابا بیاد همش میپرسی پس کی بابا میاد خونه من دلم براش تنگ شده، ولی وقتی میاد شیطنتت گل میکنه و محل به بابا نمیذاری و واسه اینکه حساسترش کنی وقتی بابا میگه بیا بهم...
26 شهريور 1392

دوستانه ها

داشتن دوستهایی که به یادت باشن نعمت بزرگیه. وقتی بین اون همه مشغله ای که داری و دارن برات وقت میذارن و میان تا لحظه ای رو کنارت بمونن و شادت  کنن از دیدارشون .قشنگه لحظه های قشنگیه. هفته پیش با رادین و مامان گلش لحظه های خوبی داشتیم. تعامل شما دوتا با همدیگه دیدنی بود. اجازه دادن رادین که سوار سه چرخه اش بشی، پشیمون شدنش از اینکه اجازه داده، تو که دلت نمیخواست دوباره سه چرخه اش رو بهش پس بدی، اینکه رادین بادکنکش رو نمیخواست و همش میخواست بره به آقای بادکنکی پس بده، پریدن تو جلوی تاب و ترسوندن همه ما و بیشتر از همه ترس خودت و بعدش خجالت کشیدنت همه و همه خاطره شد برای ما مامانها. نشد یه دل سیر با رضوان حرف بزنیم به خاطر شما دو تا فرشته...
19 شهريور 1392

مرغ عشق

اون جریان خرگوش رو یادته مامانی برات نوشتم قبلا؟ دلت میخواست خرگوش داشه باشی و بشی مامانش. با کلی حرف زدن راضی شدی که جای خرگوش توی خونه نیست و نمیشه توی خونه نگهش داشت. .ولی بابایی دلش نیومد و میخواست واست چیزی بگیره که راضی نگهت داره. باباست دیگه دلش به خنده های تو بنده نازنینم! مثل من. یه روز مرغ عشق واست خرید و چقدر تو ذوق کردی. برخلاف تصور من که فکر میکردم امکان نداره به قفسشون نزدیک بشی به قفس که دست میزنی و با اون جای آب و غذاشون بازی میکنی که هیچ اگه اون دوتا مرغ عشق اجازه بهت میدادن که بگیریشون حتما اینکارو میکردی.راحت دستت رو توی قفس میبری و با تابشون بازی میکنی. خلاصه اینکه جریان خرگوش داشتن ختم به خیر شد و دیگه حتی اسمش رو هم نم...
18 شهريور 1392

گل یاسم

مامان من تو رو خیلی خیلی دوست دارم اندازه همه همه اش!!! مامان من عاشگ تو ام!! مامان من دلم برات تنگ میشه! مامان ... نمیدونی عزیزم این حرفها رو که میزنی من  رو عاشقانه به عرش خدا میبری بی نهایت دوستت دارم ستاره زندگی من! باغ گل یاسم،نهایت آرزوی من، عشق بی همتای بابا،روزت مبارک دخترم!   ...
16 شهريور 1392

شاخ نباتم

توی راه برگشت از اصفهان بودیم و نزدیکای اراک. واسه اینکه بهت سخت نگذره شروع کردیم نقاشی کشیدن. هی میگفتی و من میکشیدم و تکونای ماشین هم خوشگل ترش میکرد. بهم گفتی واسم خونه بکش و منم که حواسم نبود بالای کاغذ دفتر شروع کردم به کشیدن که یهو گفتی :صد بار تاحالا بهت گفتم خونه تو آسمون نیست!!! پایینتر بکش!!! چندروز پیش داشتی توی خونه حسابی شیطنت میکردی و بالاو پایین میپریدی و خوش بودی واسه خودت. همینطوری که بازی میکردی ازت خواستم که یه چیزی رو برام بیاری یه دفعه  وسط بازیت نشستی روی زمین و با یه حالی گفتی آخه من که انرژی ندارم !!!!     ...
10 شهريور 1392

پرنسس سه سال و نیمه من

دوباره هفتیمین روز ماه اومد و روز تولد تو رو به یادم انداخت شازده خانمم! الان دیگه سه سال و نیمه شدی. 42 ماهه شدی.1275 روز از روزای زندگیت گذشت. تمام روزهای زندگیت پرنور و زیبا نازنین بانو همین امروز وقتی رضایت دادی تا به موهات یه سر و سامونی بدم شال و کلاه کردیم و سریع رفتیم آرایشگاه تا پشیمون نشدی کار رو یکسره کنم. آخه خیلی وقت بود دلم میخواست یه کم موهات رو کوتاه کنم ولی نمیذاشتی و میگفتی میخوام موهام بزرگ باشه! ولی امروز انگار خودت هم از این همه به هم ریختگی خسته شدی (شایدم از اصرار من برای بستن موهات که توی این روزای گرم دورت نریزه و اذیتت نکنه) و گفتی موهام رو کوتاه کن و رفتیم پیش عموی رنگین کمونی که موهات رو کوتاه کنه. ای...
7 شهريور 1392

مردادنامه

مرداد با همه قشنگیها و بدیهاش تموم شد. چیزی که ازش موند خاطره های خوب و بدشه.دلم میخواد با مرور لحظه های قشنگش شهریور رو شروع کنیم که وقتی اول مهر نگاهی به شهریور میکنیم وزنه خوبیهاش سنگین و سنگین تر باشه...         به گفته خودت خونه مورچه ها رنگین کمان درست کردی و با خوشحالی میگی بیاین rainbow درست کردم اینم رنگین کمان خونه ما با دست هایی که با جوهر استامپ آبیتر از آبیه!!!! وقتی ازت پرسیدیم چرا این کارو کردی؟ آخه مهر نداشته ام!!!!مجبور شدم!!!!! دوست نوشت: فکر نکنید که یسنا خونه رو به هم ریخته ها نه!!!!! مدلشه!!!! ...
3 شهريور 1392
1